عکس نوشته های عاشقانه سری 3
دوستای گلم
با ارسال عکس نوشته های عاشقانه ما رو همراهی کنید.
ممنونم که عشق رو با قلب پاکتون حس میکنید و انو انتشار میدید.
بـاران کــه مـی بـارد بـایـد کـسـی بـاشــد ...
بـایـد آغـــوشــــــی بـاشـد
پـنــجــره ی نــیـــمـه بـازی
مــوســـیــقـی بــــــــــــاران
بــــــــــوی خــــــــــــــــــاک
ســــرمــای هــــــــــــــــــوا
گـــره کـور دســـــتـهــا ...
گـرمــای عـاشـــــقــــی ...
صـــدای تــپــش قــلـبــهـا
بـاران کـه مـی بــــــــــارد بـایـد کـسـی بـاشــــــد ...
دوســـــــــت داشـتـنــت ...
بوی باران می دهد
همان قدر بی مقدمه
همان قدر بی دغدغه
مـــحــــــــبــت کـردنــت ...
گرمای خورشید می ماند
همان قدر خالصانه
همان قدر عاشقانه
نـــــگـــــــاه کـردنـــــــت ...
زلالی دریا می نگارد
همان قدر نافذانه
همان قدر سِحْرانه
بـــــودنــــــــت ...
حیاتی بودن نبض را برایم می شمارد
همان قدر محتاجانه
همان قدر جاودانه
دم چشمهایت گرم!!
با آن دوستت دارم های عاشقانه اش …
از زیر زبانت که نمیتوان حرفی کشید.!
دوســــــــــــــتـــت داشــتـم
دوســـــــــــــــــــــتـــت دارم
و دوسـتـت خـواهـم داشـت
از آن دوســـــتـــت دارم ها
کــه کـســـــــی نـمـی دانـد
کــه کــســــی نـمـی تـواند
کــه کــســی بـلـد نـیـســت
نشستی و از زندگی گفتی
از زندگی ...
زندگی ...
بی آنکه بدانی
زندگی دستی است که گاه گاهی
دور گردنم حلقه می کنی ...
تـــو کـه گـفـتـی
نــقـاش نــیــســتــی ...
پـس چـــــــــرا وقـتـی بـه تـــــــــو فـکـر مـیـــکــــنــم،
دنــیــایــم
رنـــــــــــگــی مـی شــود ...؟!
هر روز صبح در آفریقا، آهویی چشم از خواب می گشاید
و می داند که سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد
تا طعمه او نگردد، و هر روز صبح در آفریقا شیری از خواب بیدار می شود
که می داند باید سریع تر از کندترین آهو بدود وگرنه گرسنه خواهد ماند ...
شیر باشی یا آهو مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت،
با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...
دلم را به دلت گره میزنم،
یکی زیر ...
یکی رو ...
مادر بزرگم می گفت :
“قـــــــالـــــی دســـتــبــافــــــ
مـــــــــــــــرگ نــــــــــــــــدارد ...”
من آمده ام تا به ابد مال تو باشم
پرواز کنى، پر بزنم، بال تو باشم
چون سایه که در هر قدمش بوده کنارت
بگذار که هر لحظه به دنبال تو باشم
چون یکه سوارى که از آینده ى فنجان
با اسب سفید آمده، در فال تو باشم
بگذار که از بین دو ابروى کمانت
تیرى بزنم فاتح تک خال تو باشم
یک لحظه که گریان بشوى یا که بخندى
یک لحظه که من باشى و من حال تو باشم
دلگیر نشو، اخم نکن، تا که بمانم
من آمده ام تا به ابد مال تو باشم ...
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
میتوان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام...
دوســــــــــتت دارم
و این جمله هیچ قیــــــــــدی ندارد.
در بندِ زمان و مکانِ آن نباش!
خــــــــــــــــدا مشتی خاک را برگرفت . میخواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید.
ولیلی پیش از آنکه با خبر شود ، عاشــــــــــق شد.
سالیانی ست که لیلی عشــــــــــق می ورزد. لیلی باید عاشــــــــــق باشد .
زیرا خــــــــــــــــدا در او دمیده است وهرکه خــــــــــــــــدا در او بدمد ،
عاشــــــــــق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است ، نام دیگر انسان است.
خــــــــــــــــدا گفت:به دنیا می آورمتان تا عاشــــــــــق شوید. آزمونتان تنها همین
است: عــــــــــــــشــــــــــــــــــــق.
وهر که عاشــــــــــق تر آمد ، نزدیکتر است . پس نزدیکتر آیید،نزدیکتر،عشــــــــــق ،
کمند من است.کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.
ولیلی کمند خــــــــــــــــدا را گرفت.
خــــــــــــــــدا گفت: عشــــــــــق فرصت گفتگو با من است. با من گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خــــــــــــــــدا گفت .لیلی هم صحبت خــــــــــــــــدا شد.
خــــــــــــــــدا گفت:عشــــــــــق ، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.
ولیلی مشتی نور شد در دستان خــــــــــــــــداوند
دستم هنوز بوی گل میدهد بانو
آخرین بار کی صورتت را لمس کردم ؟
مــــــــــادرم دریاســــــــــت ...
آنقدر که یک قطره اشکش غرقم میکنـــد...